جدول جو
جدول جو

معنی زفان بند - جستجوی لغت در جدول جو

زفان بند
زون بند، زبون، بند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند
زبان بند خرد: کنایه از شراب، می، باده، برای مثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بند
تصویر میان بند
کمربند، آنچه به کمر ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهان بند
تصویر دهان بند
آنچه جلو دهان ببندند، پوزبند که به دهان حیوانات بزنند، کنایه از چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
عقال. (دهار). طنابی که زانوی شتر بدان بندند تا بر نتواند خاست:
گشادم هر دو زانوبندش از پای
چو مرغی کش گشایند از حبایل.
منوچهری.
ابوبکر سوگند خورد که اگر زانوبند اشتری از آنک در عهد پیغامبر می دادند کمتر دهند حرب کنم. (مجمل التواریخ والقصص ص 265).
چنگ چون بختی پلاسی گرد زانوبند او
وز سر بینی مهارش ساربان انگیخته.
خاقانی.
، بندزانو. مفصل ساق پا و ران، آلتی از آلات حرب که بر زانو بندند: و او را (اردشیر را) درازدست نیز گویند سبب آنک بر پای ایستاده دست فروگذاشتی و از زانوبند گذشتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 30)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مضر. مقابل سودمند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دیگری، بعد از وفات او، به خوابش دید. گفت خدای با تو چه کرد؟ گفت: رحمت کرد و عنایت نمود در حق من ولکن اشارت این قوم مرا عظیم زیان مند بود یعنی انگشت نمای بودم میان اهل دین. (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مْ بَ)
قطعۀ فلزی که قسمت بالای ران را می پوشانده و بر قسمت علیای ران مماس میگشته است و از ادوات جنگ بوده است. نظیر ساق بند و بازوبند و غیره
لغت نامه دهخدا
(زَ بامْ بَ)
نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان بندند. (آنندراج). تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث اللغات). افسون و عزائم. (ناظم الاطباء). نوعی از عزائم و افسون که زبان حریف را بدان خاموش توان کردن. (از بهار عجم) :
زبان بندهایی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز.
نظامی.
بغمزه گفت با او نکته ای چند
که بود از بوسه لبها را زبان بند.
نظامی.
نگیرد خردمند روشن ضمیر
زبان بند دشمن ز هنگامه گیر.
سعدی (بوستان).
، افسونگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یامْ پُ تَ)
نام یکی از دهستانهای بخش نور شهرستان آمل است. این دهستان در جنوب باختری سولده واقع و هوای آن مرطوب و معتدل و محصولات آن غلات و لبنیات است. معدن زغال گلندرود در این دهستان واقعو استخراج می شود. میان بند از 6 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1500 تن میباشد. قراء مهم دهستان پی مد و گلندرود است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 14 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 6 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل دارای 309 تن سکنه است. آب آنجااز چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ بامْ بَ)
اظهار و بیان گواهان بقید قلم درآوردن. (آنندراج). شهادت شاهد، افسونگری. (ناظم الاطباء). عملی که جادویان و دعانویسان ادعا کنند که دشمنان را از گفتارهای بد نزد پادشاه یا شوهر و غیره بازدارد. عمل سحری که دشمنان را از غیبت و بدگویی کسی بازدارد، زبان بند شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفن بند
تصویر صفن بند
خایه بند بیضه بند خایه بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان بند
تصویر میان بند
کمربند، آنچه که بکمر بندند، بند شلوار و زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی افسون که به وسیله آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنار بند
تصویر زنار بند
کستی بند آنکه زنار بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهان بند
تصویر دهان بند
پوزبند که بدهان حیوانات بزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان بند
تصویر میان بند
((بَ))
کمربند و هرآن چه بر کمر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
((~. بَ))
زبان بندنده، نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ فارسی معین
شال، کمربند
فرهنگ واژه مترادف متضاد